صفحه اصلی
درپرتو ولایت
معرفی نهاد
نهادنمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه قم در یک نگاه
اساسنامه
راهبردهاي نهادرهبري در دانشگاه قم
ارکان
ریاست
معاون نهاد رهبری در دانشگاه های استان قم
معاون نهاد رهبری در دانشگاه قم
مدیر هماهنگی و ارتباطات نهاد هبری دانشگاه های استان قم
مدیر اجرایی نهاد رهبری دانشگاه قم
روابط عمومی
واحد خواهران
چارت تشکیلاتی
نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاههای استان قم
مطالعات راهبردی
شهدای دانشگاه
نگارخانه
ویدئو
صوت
تصویر
متن
ارتباط با ما
استادان
هماندیشی استادان و نخبگان دانشگاهی
ضیافت اندیشه
نشریات استادان
دانشجویان
کرسیهای آزاداندیشی
ضیافت اندیشه
ازدواج دانشجویی
کانونهای دانشجویی
نشریات دانشجویی
دانشگاه قم
>
دفتر نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري
>
در پرتو ولایت
در پرتو ولایت
بيانات در ديدار دانشجويان
بيانات در ديدار دانشجويان
نوزدهم ماه مبارک رمضان ۱۴۳۴
بسماللهالرّحمنالرّحيم
خداى متعال را شکرگزارم که عمر داد تا يک بار ديگر جمع باصفاى دانشجويان عزيز را در روزهاى باصفاى ماه رمضان در اينجا - در اين حسينيه - ملاقات کنم. انشاءالله اين جلسه، چه آنچه که شماها گفتيد، چه آنچه که ما عرض خواهيم کرد، براى کشور، براى دانشگاه، براى حرکت عظيم دانشجوئى، در آينده مفيد باشد.
خب، اين روزها روزهاى صفا است؛ همان طور که عرض کرديم، صفاى ماه رمضان و روزهدارى، صفاى شبهاى قدر، صفاى متصاعد از ياد مولاى متقيان - که مظهر صفا و منبع صفا، آن بزرگوار بود - و صفاى جوانى شما است. بحمدالله جمع جوانان دانشجوى ما - که البته شماها الگوهائى هستيد - و مجموعهى عظيم دانشجوئى در کشور، از جهات مختلف جمع اميدبخشى هستند. اميدواريم انشاءالله آيندهى شما، آيندهى کشور، به برکت تلاش و کار شما، شيرين و سرشار از اميد و نيرو باشد.
مطالبى که دوستان بيان کردند، مطالب بسيار خوبى بود.
سال گذشته
هم من يادم هست که از مطالب برادران و خواهران دانشجو که اينجا بيان کردند، حقيقتاً لذت بردم و اين را گفتم. البته آن حرفها با جزئيات در ياد من نميمانَد، اما به طور کلى يادم هست که بسيار خوب بود. امسال هم همين جور؛ امسال هم بحمدالله آنچه شما جوانها در بخشهاى مختلف بيان کرديد، مطالب پخته و سنجيدهاى بود. اغلب اين حرفهائى را که شما گفتيد، من قبول دارم. پيشنهادهائى هم در ضمن بياناتتان بود که اميدواريم انشاءالله دستگاههاى کشور، خود ما، مسئولين ديگر، بتوانيم اين پيشنهادها را بيشتر بررسى کنيم و راه تحقق خواستههائى که در وراى اين پيشنهادها هست، پيدا شود.
من چند تا مطلب را در ضمن بيانات شما اينجا علامتگذارى کردم که دربارهاش يک جملهاى عرض کنم. يکى از آقايان دربارهى لزوم انديشکدهها مطلبى گفتند؛ حرف کاملاً درستى است، من تأييد ميکنم؛ و اين را بايد طراحى کرد ديگر. حالا آن دوستمان گفتند که ما يک الگوى محدودى هم براى اين داريم و تحويل ميدهيم، که چيزى ظاهراً به من تحويل ندادند.
يکى از دوستان به مسئلهى اعتدال اشاره کردند و از من خواستند که «اعتدال» را معنا کنم؛ چون دولت منتخب، شعار اعتدال ميدهد. به نظرم اين تکليف من نيست که اعتدال را معنا کنم. بالاخره هر کسى يک نيتى، يک فکرى پشت سر حرف و شعارش هست. رئيس جمهور منتخبِ محترم حتماً اين کار را خواهد کرد و اعتدال را معنا خواهد کرد و عرصه براى قضاوتها باز است؛ ما هيچ کس را از قضاوت کردن دربارهى مطالبى که گفته ميشود، منع نميکنيم. البته من توصيههائى دارم که شايد انشاءالله در خلال مطالب عرض کنم.
يکى از دوستان اشاره کردند که بين دانشجويان به خاطر اختلاف در تحليل دربارهى مسائل گوناگون، کدورتهائى وجود دارد. من جداً ميخواهم اين را خواهش کنم که همه کوشش کنند که اختلاف نظر در تحليل، در برداشت، در تلقى از واقعيتها، به کدورت نينجامد، به دعوا نينجامد. خب، مثل محيطهاى علمى، دو نفر ممکن است نظرات علمىِ متفاوتى داشته باشند؛ اين لزوماً به درگيرى و مخالفت و دشمنى نخواهد انجاميد؛ خب، دو تا نظر است. در زمينهى مسائل سياسى و اجتماعى هم به نظرم ميرسد که وقتى در چهارچوبها شما متفق و متحديد، اينجور بايد برخورد کنيد؛ نگذاريد به کدورت بينجامد. بله، ممکن است کسانى باشند که از لحاظ اصول و مبانى با شما دشمنى کنند؛ خب آن يک مقولهى ديگرى است، يک بحث ديگرى است؛ اما اختلاف نظر نبايد به دعوا و کدورت و احياناً خشونت بينجامد. امام (رضوان الله عليه) - البته نه به دانشجويان - مکرر به سياستمداران و نمايندگان و مسئولان و فعالان سياسى توصيه ميکردند و ميگفتند مثل مباحثهى طلبهها رفتار کنيد. طلبهها در هنگام مباحثه، گاهى اوقات عليه هم عصبانى ميشوند - حالا مضمون هم ميگويند به طلبهها، ميگويند کتاب تو سر هم ميزنند! که البته چنين چيزى نيست - بحث ميکنند، داد ميکشند؛ کسى نگاه کند، خيال ميکند اينها ميخواهند مثلاً همديگر را تکهپاره کنند؛ در حالى که نه، مباحثه که تمام ميشود، بلند ميشوند ميروند با همديگر سر سفره مىنشينند و آبگوشتشان را ميخورند، با هم حرف ميزنند، با هم دوستند، رفيقند. امام ميگفتند: سياسيون - چه در مجلس، چه در دولت، چه در حزب جمهورى اسلامى که آنوقت ما داشتيم، يا بقيهى عرصههاى سياسى - اينجورى با هم رفتار کنند. ممکن است اختلاف نظر هم باشد، بگومگو هم باشد، اما نگذاريد کدورت و دشمنى به ميان بيايد.
خوشبختانه امروز جامعهى دانشجوئى کشور - به طور اغلبى ميخواهيم عرض کنيم - با مبانى مشترکى دارند حرکت ميکنند؛ اگرچه سلائق مختلف سياسى هم دارند. بنده هم اعتقادم همين است که با سلائق گوناگون، بحث بايد کرد، گفتگو بايد کرد - که حالا من شايد انشاءالله در خلال عرايضم مطالبى عرض کنم - منتها دشمنى و دعوا و اختلاف و کدورت و اين چيزها، نه؛ حتّىالمقدور سعى کنيد اين را از محيط دانشجوئى دور کنيد.
يکى از برادرها به قضاياى
سال ۸۸
و اين حرفها اشاره کردند. من خواهش ميکنم اگر چنانچه مسائل سال ۸۸ را مطرح ميکنيد،
مسئله
ى اصلى و عمده
را در اين قضايا مورد نظر و در مدّ نگاهتان قرار دهيد؛ آن مسئلهى اصلى اين است که يک جماعتى در مقابل جريان قانونى کشور، به شکل غير قانونى و به شکل غير نجيبانه ايستادگى کردند و به کشور لطمه و ضربه وارد کردند؛ اين را چرا فراموش ميکنيد؟ البته ممکن است در گوشه و کنار يک حادثهى بزرگ زد و خوردهائى انجام بگيرد که انسان نتواند ظالم را از مظلوم تشخيص دهد؛ يا يک نفر در موردى ظالم، در موردى مظلوم باشد؛ اين کاملاً امکانپذير است؛ اما در اين قضايا، مسئلهى اصلى گم نشود. خب، در انتخابات سال ۸۸، آن کسانى که فکر ميکردند در انتخابات تقلب شده، چرا براى مواجههى با تقلب، اردوکشى خيابانى کردند؟ چرا اين را جواب نميدهند؟ صد بار ما سؤال کرديم؛ نه در مجامع عمومى، نخير، به شکلى که قابل جواب دادن بوده؛ اما جواب ندارند. خب، چرا عذرخواهى نميکنند؟ در جلسات خصوصى ميگويند ما اعتراف ميکنيم که تقلب اتفاق نيفتاده بود. خب، اگر تقلب اتفاق نيفتاده بود، چرا کشور را دچار اين ضايعات کرديد؟ چرا براى کشور هزينه درست کرديد؟ اگر خداى متعال به اين ملت کمک نميکرد، گروههاى مردم به جان هم مىافتادند، ميدانيد چه اتفاقى مىافتاد؟ مىبينيد امروز در کشورهاى منطقه، آنجاهائى که گروههاى مردم مقابل هم قرار ميگيرند، چه اتفاقى دارد مىافتد؟ کشور را لب يک چنين پرتگاهى بردند؛ خداوند نگذاشت، ملت هم
بصيرت
بهخرج دادند. در قضاياى سال ۸۸، اين مسئلهى اصلى است؛ اين را چرا فراموش ميکنيد؟ دربارهى حادثهى سال ۷۸ هم ما حرف زياد داريم؛ آن هم داستان ديگرى است.
دنبال همين موضوعى که عرض کردم، اين را هم بگويم که يکى از دوستان گفتند اگر در دانشگاه چنين شود يا چنان شود، ما بشدت برخورد خواهيم کرد. من معناى اين «شدت» را درست نفهميدم! اين برادرى که اين مطلب را گفتند، اتفاقاً منطق بيانىشان بسيار متين و مستحکم و سنجيده بود. خيلى خوب، شما که اهل منطقيد، شما که به اين خوبى استدلال ميکنيد، شما که ميتوانيد اينجور از مبانى درستِ خودتان دفاع کنيد، چه احتياج داريد که با شدت برخورد کنيد؟ اگر مراد از شدت، شدت در بيان و بحث و استدلال و نگارش است، خب حرفى نيست؛ اما اگر به معناى ديگرى است، نه، من موافق نيستم که در مقابل نظر مخالف خودتان، يا فلان پديدهى مخالف نظر شما، کار همراه با عنف، با شدت - به آن معنائى که ممکن است مورد نظرتان باشد - صورت بگيرد.
چند نفر از دوستان راجع به مسئلهى «تکليف» و «نتيجه» سؤال کردند؛ که من دربارهى آن، يک مختصر توضيحى بعد خواهم داد.
يکى از برادران دربارهى «نظارت» بحث کردند؛ من کاملاً حرف ايشان را تصديق ميکنم. نظارت بر دستگاههائى از جمله صدا و سيما را ذکر کردند؛ که اين کاملاً مورد تأييد ما است، و لازم است؛ منتها سازوکار نظارت بر دستگاهى مثل مجلس چگونه است؟ - اين مطلب مهمى است، اين چيز کوچکى نيست - يا سازوکار نظارت بر قوهى قضائيه يا برخى دستگاههاى ديگر چگونه خواهد بود؟ اين يک موضوع مهمى است؛ اين ميتواند جزو موضوعاتى باشد که فعالان دانشجوئى در سطح فکر بالا، رويش برنامهريزى کنند، فکر کنند، کار کنند، پيشنهاد تهيه کنند؛ به نظرم جزو کارهاى شما است؛ اين کارها را بکنيد، به تشکيلات عمومى کشور کمک کنيد.
يکى از برادران راجع به اينکه برخى از دستگاههائى که مرتبط با رهبرى هستند، از فعاليت شفاف و از بازرسى امتناع ميکنند، تذکر دادند. البته من چنين گمانى ندارم. اگر چنانچه اينجور باشد، بله، نبايد از بيان شفاف در مسائلى که تبيينشدنى است و بايد تبيين شود، اجتناب کنند؛ از بازرسى هم نبايد امتناع کنند. فکر هم نميکنم که حالا مثلاً دستگاههائى مثل بنياد مستضعفان يا از قبيل اينها، از بازرسى مستثنا باشند؛ يعنى من تا حالا چنين تصورى ندارم. بههرحال اگر اينجور باشد، اين اشکال وارد است؛ و لازم است که دستگاههاى نظارتى بتوانند بر اينها هم نظارت کنند.
يکى از برادران راجع به مختصات فضاى بانشاط دانشگاه از بنده سؤال کردند؛ که خب، اين موضوع قابل توجهى است؛ که من حالا يادداشتهائى هم در اين زمينه دارم، که عرض ميکنم.
يکى از دوستان از من ميپرسند که توصيهى شما به دانشجويانى که از مهر آينده وارد محيط دانشگاه خواهند شد، چيست؟ توصيهى من به آن دانشجويان هم مثل توصيهى به همهى دانشجويان است؛ من همهى دانشجويان را به «دانشجوئى» به معناى واقعى کلمه - يعنى دنبال علم رفتن - و به فعاليتهاى متناسب با دانشجوئى دعوت ميکنم؛ چه فعاليتهاى اجتماعى، چه فعاليتهاى سياسى.
نکتهاى هم که يکى از دوستان دربارهى تأمين مالى دانشگاهها گفتند، نکتهى درست و قابل توجهى است. بههرحال مطالبى را آقايان و خانمى که صحبت کردند، بيان کرديد؛ مطالبِ بسيار خوب و درستى بود.
آنچه که من يادداشت کردم که به شما عرض کنم - البته اين حرفها مربوط به مجموعههاى دانشجوئى است، ليکن قابل تعميم به کل کشور و قشرهاى مختلف جوان در کشور است - يکى اين است که جوان، دانشجو و عنصر انقلابى نسبتش با آرمانهاى انقلاب چيست؟ بنده معتقدم که آرمانهاى انقلاب - که چهارچوبهايش مشخص است، بنده هم بعضىها را تصريح خواهم کرد و اسم خواهم آورد - بدون نيرو و نشاط و جسارت جوانى، قابل تعقيب و قابل دسترسى نيست. نسبت شما با آرمانها، اينچنين نسبتى است. عقيدهى من اين است که اگر چنانچه نيروى جوانى، يعنى قدرت فکرى و بدنى، و اگر نشاط و روحيه و حالت تحرک، و همچنين جسارت، يعنى خطشکنىها، که در جوانها به عنوان خصيصه وجود دارد، نباشد، ما به آرمانها دست پيدا نخواهيم کرد. لذا جوانها در زمينهى دسترسى به آرمانها و تحقق آرمانهاى انقلاب و آرمانهاى اسلامى، داراى مسئوليتهاى بزرگى هستند و کارآمدى بسيار بالائى هم دارند. هر کسى که در پى تحقق آرمانها است، بايد نقش جوانها را جدى بگيرد؛ و بدانيد بنده نقش جوانها را جدى ميگيرم. آنچه که من در مورد جوانها، چه جوان دانشجو - البته بخصوص جوان دانشجو - و چه غير دانشجويان، بارها بر زبان آوردم، تعارف زبانى نيست؛ اعتقادم اين است و معتقدم که جوانها ميتوانند گرهگشائى کنند. البته مهم اين است که ميدان کار را، ميدان تحرک را بشناسند، آن را درست تعريف کنند؛ کارى را هم که ميخواهند انجام دهند، درست تعريف کنند. اين يک مطلب.
مطلب ديگر اين است که آرمانهاى نظام اسلامى - که در حقيقت آرمانهاى اسلامى است - يک منظومهاى است، يک مجموعهاى است، مراتب مختلفى هم دارد؛ بعضى از اينها اهداف غائىتر و نهائىترند، بعضىها اهداف کوتاهمدتند، اما جزو آرمانهايند؛ همهى اينها را بايد دنبال کرد. مثلاً فرض بفرمائيد جامعهى عادلانه و عادل و پيشرفته و معنوى - با اين خصوصيات - خب، يک آرمان است؛ جزو آرمانهاى درجهى يک و جزو برترين آرمانها است. اسلام در پى آن است که اولاً يک جامعهاى ايجاد کند که عادلانه اداره شود؛ يعنى مسئولان و مديران جامعه به عدالت رفتار کنند؛ ثانياً خود جامعه، جامعهى عادلى باشد - عدالت مخصوص مديران نيست؛ آحاد مردم هم بايد نسبت به يکديگر عدالت داشته باشند - و آنگاه جامعه، جامعهى پيشرفتهاى باشد. اسلام بههيچوجه برنميتابد جامعهى عقبافتادهى در مسائل علمى، در مسائل سياسى، در مسائل تمدنى و در هر عرصهى ديگرى را؛ اسلام دنبال ايجاد يک جامعهى پيشرفته است؛ بخش مهمى از احکام اسلام اين را فرياد ميزند. بنابراين، اين جزو آن مجموعهى کلان جامعهى اسلامى است. اسلام همچنين در پى ايجاد جامعهى معنوى است. در نظام اسلامى، جامعه، هم عادلانه اداره ميشود، هم در درون خود جامعهى عادلى است، هم جامعهى پيشرفته است، هم جامعهى معنوى است؛ يعنى از معنويت سيراب است، برخوردار است؛ معنويتى که موجب ميشود انسان اهداف حقير مادى و شهوات روزمرهى زندگى را اهداف بلند خود نشمارد؛ هدفهاى والاترى، هدفهاى بالاترى براى او مطرح باشد؛ ارتباط آحاد انسان، ارتباط دلها با خدا، محفوظ باشد؛ اين جامعهى مورد نظر اسلام است. خب، اين شد يک آرمان. البته يک چنين جامعهاى آنوقت الگو هم خواهد شد. اگر ما بتوانيم با کوشش جمعى، يک چنين جامعهاى را بهوجود بياوريم - که البته به نظر من کاملاً ممکن و کاملاً قابل تحقق و عملى است و بخش زيادى هم ما در اين زمينه پيش رفتيم - اين جامعه الگو خواهد شد؛ نه فقط براى جوامع مسلمان و کشورهاى مسلمان، بلکه حتّى براى کشورهاى غير مسلمان. خب، ايجاد يک جامعهاى با اين خصوصيات، يکى از آرمانهاست.
يک آرمان ديگر،
اقتصاد مقاومتى
است؛ که نسبت به آرمان قبلى که گفتيم، يک آرمان خُرد است. با اينکه خود اقتصاد مقاومتى چيز مهمى است، اما در واقع در ذيل آن آرمان قبلى تعريف ميشود. سلامت در جامعه، صنعت برتر، کشاورزى برتر، تجارت پر رونق، علم پيشرو، اينها همهاش جزو آرمانها است. نفوذ فرهنگى در جهان، نفوذ سياسى در جهان و در منظومهى سياسى سلطه در عالم، اينها همهاش جزو آرمانها است. رسيدن به
عدالت اجتماعى
، جزو آرمانها است. بنابراين وقتى ميگوئيم آرمان، ذهن ما به يک امر غير قابل تعريفِ دور از دسترسى نرود؛ آرمان يعنى اينها، اينها همه آرمانهايند؛ البته در درجات مختلف.
مجموعهى اين خواستهها و هدفها، منظومهى آرمانى اسلام را تشکيل ميدهد. شما براى هر کدام از اينها که تلاش کنيد، تلاش براى آرمانها کردهايد. آن مجموعهاى که فرض کنيم در راه اقتصاد مقاومتى کار ميکند، يا آن مجموعهاى که در زمينهى گسترش فرهنگ انقلابى و اسلامى در دنياى اسلام تلاش ميکند، اينها همه دارند کار آرمانى ميکنند. آن کسى که همين تلاش را در زمينهى سياسى و ديپلماسى دارد انجام ميدهد، کارش آرمانى است. آن کسى که فرضاً در زمينهى سلامت تلاش ميکند، دارد کارى براى آرمانها انجام ميدهد. آرمانها اينهايند؛ مجموعهى رتبههاى مختلف براى آرمانها، و همه لازم.
سؤال ديگرى که مطرح شد و من هم اينجا از قبل يادداشت کردم - که اين نشان ميدهد اين سؤال قبلاً به من منتقل شده؛ يعنى سؤالى است که مطرح است - اين است: نسبت آرمانها با واقعيتهائى که وجود دارد، چيست؟ مثلاً فرض بفرمائيد
تحريم
. تحريم يک واقعيتى است. خب، يکى از آرمانهاى ما پيشرفت اقتصادى کشور است، از آن طرف هم واقعيتى وجود دارد به نام تحريم. يا در مسائل گوناگون سياسى؛ در انتخابات، در غيره، غيره. آنچه که من ميتوانم عرض کنم، اين است که ما
آرمانگرائى
را صددرصد تأييد ميکنيم، ديدن واقعيتها را هم صددرصد تأييد ميکنيم. آرمانگرائى بدون ملاحظهى واقعيتها، به خيالپردازى و توهّم خواهد انجاميد. وقتى شما دنبال يک مقصودى، يک آرمانى حرکت ميکنيد، واقعيتهاى اطراف خودتان را بايد بسنجيد و بر طبق آن واقعيتها برنامهريزى کنيد. بدون ديدن واقعيتهاى جامعه، تصور آرمانها خيلى تصور درست و صحيحى نخواهد بود، چه برسد به دستيابى به آرمانها.
اگر بخواهيم مثال بزنيم، بايد بگوئيم آرمانها مثل قلهاند. کسانى که اهل گردش در کوهستان و رفتن به سمت قلهها هستند، قله را درست تصور ميکنند. رسيدن به قله، يک آرمان است؛ آرمانها را به اين تشبيه کنيد. انسان دوست ميدارد به آن قله برسد. وقتى شما اين پائين هستيد، دوست ميداريد برويد و برسيد به آن نقطهى اوج و ستيغ اين بلندى و ارتفاع؛ منتها واقعيتى وجود دارد؛ اگر بىتوجه به اين واقعيت بخواهيد اين کار را بکنيد، نيروى خودتان را هدر ميدهيد؛ آن واقعيت اين است که راه رسيدن به اين قله، اين نيست که شما جلوى چشمت مشاهده ميکنى که حالا اينجا قله است، اين هم دامنه است، بگير و برو بالا؛ اينجورى نيست، راه دارد. اگر چنانچه شما بىاحتياطى کرديد، همينى که جلوى چشم شما است، دامنه را گرفتيد رفتيد بالا، قطعاً به نقاطى خواهيد رسيد که نه راه پيش رفتن داريد، نه راه عقب آمدن. اينهائى که اهل رفتن به کوه و گردش در کوهستان هستند، چنين چيزى برايشان پيش مىآيد؛ براى بنده هم پيش آمده. وقتى انسان بدون آشنائى با راه حرکت ميکند، به نقطههائى ميرسد که راه جلو رفتن و عقب ماندن ندارد؛ با زحمت زياد انسان بايد خودش را از مشکل خلاص کند. واقعيت عبارت است از همين راه؛ راه را بايد پيدا کرد.
البته بايد واقعيتها را به معناى واقعى کلمه ديد، نه آنچه که به عنوان واقعيت القاء ميشود. شما جوانها خيلى خوب ميدانيد؛ در جنگهاى روانى که امروز در دنيا معمول است، يکى از کارها القاى واقعيتهاى غير واقعى است؛ چيزهائى را به عنوان واقعيت القاء ميکنند که واقعيت ندارد؛ شايعه درست ميکنند، حرف ميزنند، که واقعيت نيست؛ اگر چنانچه کسى چشم باز و بينا نداشته باشد، دچار اشتباه ميشود. اينکه ما ميگوئيم بصيرت، به خاطر اين است. يکى از کارکردهاى بصيرت همين است که انسان واقعيتها را آنچنان که هست، ببيند. در تبليغات گاهى يک واقعيتى را از آنچه که هست، چندين برابر بزرگتر نشان ميدهند؛ در حالى که بعضى از واقعيتهاى ديگر را اصلاً نشان نميدهند. مثلاً فرض بفرمائيد يکى از واقعيتها اين است که بخشى از نخبگان کشور از کشور خارج ميشوند؛ بله، اين يک واقعيتى است؛ اما در قبال اين، يک واقعيت ديگرى هم وجود دارد و آن عبارت است از افزايش نخبه، افزايش دانشجويان نخبه. ما كِى اين همه دانشجوى نخبه داشتيم؟ به تاريخ دانشگاه کشور نگاه کنيد؛ در اين ده بيست سال اخير، فراوانى دانشجويان نخبهى ما در بخشهاى مختلف کاملاً چشمگير است. چقدر ما استاد نخبه داريم. جمهورى اسلامى وقتى که پيروز شد، تعداد اساتيد دانشگاههاى کشور، يک تعداد معدودى بود - که البته چون دقيقش يادم نيست، نميخواهم بگويم، اما تعداد خيلى معدودى بود؛ حدودش يادم هست - امروز بيش از ده برابر، اين تعداد بالا رفته؛ خب، اينها همه نخبگانند. حالا گيرم از اين مجموعهى عظيم
نخبه
اى
که در دانشگاههاى کشور پروريده شدهاند - اعم از دانشجو و استاد و نخبههاى علمى و اينها - يک تعدادى هم رفتند خارج. اگر انسان آن واقعيت را مىبيند، اين واقعيت را هم ببيند. کسانى که عليه نظام جمهورى اسلامى تبليغات ميکنند، آن يکى را بزرگ ميکنند، اين يکى را نديده ميگيرند؛ اصلاً اسمى از آن نمىآورند. بنابراين واقعيت را بايد ديد. آرمانها با نگاه به واقعيتها است که قابل تحقق خواهند بود. اما واقعيت را ببينيم، نه آنچه که با شگردهاى دشمنانه، بهعنوان واقعيت به ما القاء ميشود.
به نظر من فعال دانشجوئىِ آرمانخواه که واقعيتها را هم ميشناسد، هرگز نبايد در هيچ شرائطى احساس انفعال و بنبست کند. يعنى نبايد از آرمانخواهى دست برداشت؛ نه در هنگام پيروزىهاى شيرين، نه در هنگام هزيمتهاى تلخ. ما در عرصهى دفاع مقدس پيروزىهاى بزرگى داشتيم، هزيمتهاى تلخى هم داشتيم. امام (رضوان الله عليه) سفارش ميکردند و ميگفتند: نگوئيد شکست، بگوئيد عدمالفتح. يک جا پيروزى نصيب انسان ميشود، يک جا هم پيروزى نصيب انسان نميشود؛ چه اهميتى دارد؟ بعضىها هستند که اگر چنانچه جريان کار بر وفق مرادشان پيش آمد و به نقطهى مورد نظر خودشان رسيدند، از دنبال کردن آرمانها دست ميکشند؛ اين خطا است.
«فاذا فرغت فانصب»
؛(۱) قرآن به ما ميگويد: وقتى اين کار را تمام کردى، اين تلاش را تمام کردى، تازه خودت را آماده کن، بايست براى ادامهى کار. بعضى آنجورند - اين اشتباه است - بعضى هم بعکس؛ اگر آنچه که پيش مىآيد، بر طبق خواست آنها نبود، بر وفق مراد آنها نبود، دچار يأس و انفعال و شکست ميشوند؛ اين هم غلط است؛ هر دو غلط است. اصلاً بنبستى وجود ندارد در آرمانخواهىِ صحيح و واقعبينانه. وقتى انسان واقعيتها را ملاحظه کند، هيچ چيز به نظرش غير قابل پيشبينى نمىآيد.
توقع من از عزيزان دانشجو اين است که همواره دنبال آرمانها باشند؛ چه در آن مواردى که حادثهاى که پيش مىآيد، طبق دلخواه شما است، چه در آنجائى که حادثهاى که پيش مىآيد، طبق دلخواه شما نيست؛ آرمانگرائى را با نگاه به واقعيتها از دست ندهيد و دنبال کنيد. در اصلِ انقلاب همين جور بود، در جنگ همين جور بود؛ در حوادث گوناگونى هم که در اين سالها پيش آمده، هميشه همين جور بوده است. بعضىها در قبال حوادث گوناگون، موضعگيرىها و موقعيتهاى روحى و معنوى و فکرىشان، متناسب با آنچه که لازمهى آرمانخواهى است، نيست.
يک سؤال ديگر اين است - که اينجا هم باز بعضى از دوستان گفتند - که رابطهى «تکليفمدارى» با «دنبال نتيجه بودن» چيست؟ امام فرمودند: ما دنبال تکليف هستيم. آيا اين معنايش اين است که امام دنبال نتيجه نبود؟ چطور ميشود چنين چيزى را گفت؟ امام بزرگوار که با آن شدت، با آن حدّت، در سنين کهولت، اين همه سختىها را دنبال کرد، براى اينکه نظام اسلامى را بر سر کار بياورد و موفق هم شد، ميشود گفت که ايشان دنبال نتيجه نبود؟ حتماً تکليفگرائى معنايش اين است که انسان در راه رسيدن به نتيجهى مطلوب، بر طبق تکليف عمل کند؛ برخلاف تکليف عمل نکند، ضدتکليف عمل نکند، کار نامشروع انجام ندهد؛ والّا تلاشى که پيغمبران کردند، اولياى دين کردند، همه براى رسيدن به نتائج معينى بود؛ دنبال نتائج بودند. مگر ميشود گفت که ما دنبال نتيجه نيستيم؟ يعنى نتيجه هر چه شد، شد؟ نه. البته آن کسى که براى رسيدن به نتيجه، برطبق تکليف عمل ميکند، اگر يک وقتى هم به نتيجهى مطلوب خود نرسيد، احساس پشيمانى نميکند؛ خاطرش جمع است که تکليفش را انجام داده. اگر انسان براى رسيدن به نتيجه، بر طبق تکليف عمل نکرد، وقتى نرسيد، احساس خسارت خواهد کرد؛ اما آن که نه، تکليف خودش را انجام داده، مسئوليت خودش را انجام داده، کار شايسته و بايسته را انجام داده است و همان طور که قبلاً گفتيم، واقعيتها را ملاحظه کرده و ديده است و بر طبق اين واقعيتها برنامهريزى و کار کرده، آخرش هم به نتيجه نرسيد، خب احساس خسارت نميکند؛ او کار خودش را انجام داده. بنابراين، اين که تصور کنيم تکليفگرائى معنايش اين است که ما اصلاً به نتيجه نظر نداشته باشيم، نگاه درستى نيست.
در دفاع مقدس و در همهى جنگهائى که در صدر اسلام، زمان پيغمبر يا بعضى از ائمه (عليهمالسّلام) بوده است، کسانى که وارد ميدان جهاد ميشدند، براى تکليف هم حرکت ميکردند. جهاد فىسبيلالله يک تکليف بود. در دفاع مقدس هم همين جور بود؛ ورود در اين ميدان، با احساس تکليف بود؛ آن کسانى که وارد ميشدند، اغلب احساس تکليف ميکردند. اما آيا اين احساس تکليف، معنايش اين بود که به نتيجه نينديشند؟ راه رسيدن به نتيجه را محاسبه نکنند؟ اتاق جنگ نداشته باشند؟ برنامهريزى و تاکتيک و اتاق فرمان و لشکر و تشکيلات نظامى نداشته باشند؟ اينجور نيست. بنابراين تکليفگرائى هيچ منافاتى ندارد با دنبال نتيجه بودن، و انسان نگاه کند ببيند اين نتيجه چگونه به دست مىآيد، چگونه قابل تحقق است؛ براى رسيدن به آن نتيجه، بر طبق راههاى مشروع و ميسّر، برنامهريزى کند.
يک نکتهى ديگر اين است که در دانشگاهها شور و نشاط يک امر لازمى است. دانشگاهِ دچار رکود، دانشگاه خوبى نيست. مراد از اين شور و نشاط چيست؟ اين شور و نشاط در بخشهاى مختلفى خودش را نشان ميدهد؛ هم در بخشهاى علمى، هم در بخشهاى اجتماعى و سياسى، اين شور و نشاط ميتواند خودش را نشان دهد. محيط دانشگاه، محيط جستجو کردن از نقطهنظرات درست در زمينهى سياسى و در زمينهى ادارهى کشور و همچنين در زمينهى مسائل کلان ديگر است. فرض کنيد راجع به مسئلهى
بيدارى اسلامى
- که يک مسئلهى مهمى است - جاى جستجو کردن از نقطهنظر صحيح در اين باره، محيطهاى دانشگاهى و دانشجوئى است. بر اساس فکر و بحث و تحرک ذهنى، تحرک عملى به وجود مىآيد؛ وظائف آشکار ميشود؛ بر طبق آن وظائف بايد کارهائى انجام بگيرد، که انجام ميگيرد. بنابراين بحث و تحليل و فهم و تشخيص در دانشگاهها، يکى از عرصههاى گوناگون شور و نشاط است.
جدا کردن مسائل اصلى از فرعى، مسائل درجهى يک از مسائل درجهى دو، سرگرم نشدن به مسائلى که از اولويت برخوردار نيستند و شناختن اين مسائل، از عرصههاى شور و شوق دانشجوئى و دانشگاهى است. اگر شما مىبينيد در بيرون کسانى احياناً به مسائل فرعى سرگرم ميشوند، خودشان را مشغول ميکنند، محيط دانشگاه بايد بتواند در اين زمينه داورى درستى داشته باشد: آقا اين مسئله اصلى است، اين مسئله فرعى است؛ اين مسئله از اولويت برخوردار است، اين مسئله از اولويت برخوردار نيست. محيط دانشجوئى، يک چنين محيطى است. اين معنايش اين نيست که حتماً بر همهى اين جمع دانشجوئى، فکر واحدى حاکم باشد؛ نه، ممکن است اختلاف نظر وجود داشته باشد؛ شما ميگوئيد اين مسئله از اولويت برخوردار نيست، ديگرى ميگويد هست؛ خيلى خوب، محيط، محيط بحث است؛ همين، نشاط ايجاد ميکند.
به نظر من امروز موضوعاتى وجود دارد که ميتواند مورد بحث در محيطهاى دانشجوئى واقع شود و همين زمينههاى شور و نشاط گوناگون علمى و اجتماعى را بهوجود آورد؛ يکىاش مسئلهى
«حماسه
ى اقتصادى»
است. خب، حماسهى اقتصادى يک عنوان است، به کار رفت؛ دربارهى حدود اين عنوان ميشود فکر کرد، بحث کرد؛ راهکارهاى رسيدن به اين حماسه را ميشود بحث کرد. محيطهاى دانشگاهى و دانشجوئى ميتوانند در اين زمينه فعال باشند. اينها جزو بحثهائى است که ميتواند سرنوشت کشور را تغيير دهد. البته حماسهى اقتصادى يک مسئلهى زودگذر نيست؛ اينجور نيست که حالا ما چند ماه حماسهى اقتصادى به راه بيندازيم و به نتائجى دست پيدا کنيم؛ نه، حماسهى اقتصادى يک عنوان و يک تيتر براى يک حرکت بلندمدت است، که ميتواند در سال ۹۲ شروع شود، و بايد هم شروع شود.
يا فرض بفرمائيد «اقتصاد مقاومتى». خب، عنوان «اقتصاد مقاومتى»، عنوان مهمى است. البته کار شده، تعريف شده، بحث شده، سياستگذارى شده - در مراکزى که براى سياستگذارى است - منتها جاى بحث دارد: اقتصاد مقاومتى يعنى چه؟ در زمينهى مسائل اقتصادى کشور، چه جور مقاومتى مورد نظر است؟ دانشگاه به عنوان يک کار علمى، يک موضوع علمى، چقدر ميتواند به اين قضيه بپردازد؟ اينها همه ميتواند موضوع بحثهاى دانشجوئى قرار بگيرد.
يا مسئلهى
«سبک زندگى»
- که بنده سال گذشته در
سفر بجنورد
آن را مطرح کردم و مورد استقبال هم قرار گرفت - مسئلهى مهمى است. بحث دربارهى مسائل سبک زندگى، اظهارنظر، موافقت، مخالفت، در مواد گوناگون؛ اينها بحثهائى است که دانشگاه را زنده و بانشاط نگه ميدارد. اينجور بحثهاى مهم و ناظر به واقعيتها، خون در رگهاى اين پيکرهى عظيم جارى ميکند. اينها غير از بحثهاى رائجى است که ما ديده بوديم و زمان جوانى ما معمول بود. ما آنوقتها به اين بحثها ميگفتيم بحثهاى
روشنفکرى
، که هيچ ناظر به واقعيت نبود؛ ساعتها مىنشستند بحث ميکردند، يک چيزى را يکى اثبات ميکرد، ديگرى نفى ميکرد؛ هيچ نتيجهاى هم نداشت، هيچ ناظر به واقعيتهاى اجتماعى هم نبود؛ اما اينها بحثهائى است که همهاش ناظر به مسائل اجتماعى است.
يا همين مسئلهى «بيدارى اسلامى»، آفتهاى بيدارى اسلامى. اتفاقى که در دنياى اسلام در اين چند کشور رخ داد، اتفاق کوچکى نبود؛ اتفاق بزرگى بود. البته تحليل يکى از برادران کاملاً درست است؛ بلا شک برخاستهى از بيدارى اسلامى در جمهورى اسلامى در ايران اسلامى بود. نميخواهيم اين را بيخودى مطرح کنيم که حساسيتها در ميان کشورهاى مختلف تحريک شود؛ اما واقعيت اين است. خود اين بيدارى اسلامى يک پديدهى بسيار مهمى است؛ اينجور هم نيست که حالا با آنتىتزهائى که به قول خودشان برايش درست کردند، بگوئيم اين بيدارى از بين رفته است؛ نه، اينجورى نيست؛ اين بيدارى به وجود آمده. همين حوادثى که امروز شما در مصر و در بعضى جاهاى ديگر مشاهده ميکنيد، اينها همهاش نشانهى اين است که عمق بيدارى اسلامى در اين کشورها وجود دارد؛ البته خوب مديريت نشد، ناشيگرى کردند. يکى از همين حرفها اين است که شما اين ناشيگرىها را پيدا کنيد، ببينيد کجا اشتباه کردند؛ چه کار کردند که نبايد ميکردند، يا چه کارهائى نکردند که بايد ميکردند؛ اين يکى از موضوعات مهم بحثهاى حلقههاى دانشجوئى است. به نظر من مهم است که بدانيم و مقايسه کنيم بين انقلاب اسلامى و تشکيل نظام اسلامى در ايران، و آنچه که به عنوان انقلاب اسلامى مثلاً در کشور بزرگى مثل مصر اتفاق افتاد. آنجا اين آفتها به وجود آمد. امروز صحنهى مصر، صحنهى بسيار دردناکى است؛ براى ماها که نگاه ميکنيم، واقعاً دردناک است. اين به خاطر اشتباهاتى است که صورت گرفت؛ يک کارهائى نبايد ميشد، شد؛ يک کارهائى بايد ميشد، نشد. آنوقت اينها مقايسه شود با نظائر خودش در نظام جمهورى اسلامى؛ اينجااز اول چگونه عمل شد، و آنجا چگونه؟ به نظر ما اينها خيلى مهم است. امروز استکبار يک صفآرائى عجيبى دارد، يک خاکريز طولانىاى در مقابل اين بيدارى بهوجود آورده؛ حالا يک بخشهائىاش را شما در اين کشورها و در اين حوادث و همچنين در حوادث کشور خودمان داريد مشاهده ميکنيد. کار، خيلى کار مهمى است.
يا يکى از موضوعاتى که باز ميتواند مورد بحث و مطالعه قرار بگيرد،
عمق راهبردى نظام
در نگاه به مسائل منطقه است. در نگاه به مسائل منطقه، انسان متوجه يک موضوعى ميشود و آن، عمق راهبردى جمهورى اسلامى در اين مناطق است. يک جاهائى يک حوادثى است که ميتواند مثل ريشه و مايهى استحکام يا ريسمانهاى نگهدارندهى خيمه، براى داخل کشور به حساب بيايد؛ اينها عمق راهبردى است. اينکه شما ملاحظه کرديد امام در زمينهى انقلابهاى خارج از کشور و هستههاى انقلابى، بيانات صريحى را در آن روزها بيان ميکردند، براى تشکيل يک چنين عمقى بود؛ که تشکيل هم شد. امروز دستگاه استکبار با دستپاچگى دارد با اين عمق استراتژيک مبارزه ميکند؛ البته به جائى هم نرسيده و نخواهد رسيد.
يک بحث مهم در همين قضيه، کارى است که دشمن دارد در زمينهى اختلاف شيعه و سنى ميکند؛ کوبيدن مجموعههاى شيعه در نقاط مختلف دنياى اسلام. دشمن با اين تصور که چون عناصر شيعه در واقع پايگاههاى طبيعى براى جمهورى اسلامى محسوب ميشوند، ميخواهد اين پايگاهها را بکوبد؛ البته اشتباه ميکند. پايگاههاى جمهورى اسلامى منحصر به شيعهها نيست. خيلى از برادران سنى در خيلى از کشورها آنچنان دفاع جانانهاى از جمهورى اسلامى ميکنند که خيلى از شيعهها نميکنند. بعضى از اين مخالفين ضدانقلابى که در خارج از کشور نشستهاند - به قول شماها، آن ور آب - و عليه جمهورى اسلامى مرتب حرف ميزنند، اگر به آنها بگويند مذهبت چيست، ميگويد شيعه. خيلى از مسلمانهائى که شيعهى امامى هم نيستند - حالا يا شيعهى زيدىاند، يا سنىاند - در دفاع از نظام اسلامى، از برادران شيعه کمتر نيستند. بنابراين در مورد عمق راهبردى، دشمنان ما فهم درستى ندارند و کارى که دارند ميکنند، کار اشتباهى است. بنابراين يک صحنهى مهمِ نشاطى که براى دانشگاهها لازم است، همين صحنهى مسائل سياسى و اجتماعى و مسائل ناظر به واقعيتهاى زندگى است؛ که اينها را شما ميتوانيد بحث کنيد، پخته کنيد، سنجيده کنيد، اينها را بر مديريتهاى کشور عرضه کنيد و به عنوان فرآوردههاى علمى و فکرى براى نظام اسلامى به جا بگذاريد. خود شماها چند صباح ديگر در بخشهاى مختلف کشور جزو مديرانيد؛ از اينها بايد استفاده کنيد، و امروز هم بايد استفاده شود.
يک عرصهى ديگر، عرصهى علم است؛ نشاط علمى. من به شما عرض بکنم؛ امروز يکى از نيازهاى اساسى و درجهى يک کشور، نياز علمى است. اگر چنانچه ما توانستيم در عرصهى علمى،
پيشرفتهائى
را که تا امروز بحمدالله به دست آمده است، با همين سرعت دنبال کنيم، هم در زمينهى مشکلات اقتصادى، هم در زمينهى مشکلات سياسى، هم در زمينهى مشکلات اجتماعى، هم در زمينهى مسائل بينالمللى، مطمئناً گرهگشائىهاى بزرگى خواهد شد. علم مسئلهى بسيار مهمى است. در اين حدود ده سال، يازده سال گذشته، در اين زمينه خيلى کار شده؛ ليکن بعد از اين هم بايد کار شود؛ کار مضاعف شود. من عقيدهام اين است که کار علمى در دانشگاه و در کشور بايد جهادى باشد؛
کار علمىِ جهادى
انجام بگيرد.
يک توصيهى من به دانشجوهاى عزيز اين است که با اساتيد ارزشى و مکتبى ارتباطاتتان را مستحکم کنيد. امروز خوشبختانه در محيط دانشگاه، استادان ارزشى و مکتبى کم نيستند؛ ارتباطات را با اينها افزايش دهيد؛ با مراجع فکرى - چه فکر دينى، چه فکر سياسى، که مورد اعتماد و اطمينان و سالم باشند - ارتباطات را افزايش دهيد. مطالعات فکرى را هم - همچنان که من هميشه به دانشجويان عزيز سفارش کردم و ميکنم - تقويت کنيد.
در مورد موضع در برابر دولت کنونى سؤال شد. من عقيدهام اين است که از همهى دولتها و از جمله دولتى که منتخب است و انشاءالله تا يکى دو هفتهى ديگر رسماً تشکيل و مشغول کار خواهد شد، بايد حمايت کرد، بايد کمک کرد، بايد همکارى کرد. دوستان گفتند که اگر اينجور باشد، ما حمايت ميکنيم؛ اگر اينجور باشد، انتقاد ميکنيم. البته من با انتقاد مخالفتى ندارم، منتها توجه شود که اولاً انتقاد با عيبجوئى فرق ميکند؛ ثانياً بايد فرصتى براى کار بهوجود بيايد. من در مورد اين دولتى هم که امروز سر کار است، در هشت سال قبل به بعضىها که هى ميخواستند انتقاد کنند، گفتم بگذاريد يک مقدارى وقت بگذرد و فرصتى و فضائى در اختيار اين دولت قرار بگيرد، تحرکى پيدا کند، بعد اگر چنانچه انتقاد داشتيد، انتقاد را شروع کنيد؛ عجله نکنيد در شروع انتقاد. در مورد اين دولت و همهى دولتها، ما همين نظر را داريم. ما معتقديم دولتها مسئوليتهاى سنگينى دارند، کارشان واقعاً سخت است؛ ادارهى کشور در بخش قوهى مجريه، حقيقتاً کار دشوارى است؛ بايد همه کمک کنند. هيچ کس هم از ضعف خالى نيست. من به خودم نگاه ميکنم، ضعفهاى فراوانى را در خودم مشاهده ميکنم. طلبهها گاهى که کسى يک چيزى ميگويد، ميگويند آقا قياس به نفس نکن. بنده قياس به نفس ميکنم. به خودم نگاه ميکنم، ضعفهاى فراوانى را در خودم مشاهده ميکنم؛ ميگويم همه همين جورند. همه ضعفهائى دارند، قوّتهائى دارند، مشکلاتى دارند؛ بنابراين نبايد انسان توقعات را به قدرى بالا ببرد که از توان منطقى خارج باشد؛ نه، بايد واقعيتها را ديد، مشکلات را مشاهده کرد و کمک کرد و دعا کرد که خداى متعال انشاءالله به اين دولت - و هر دولتى - کمک کند تا بتوانند انشاءالله کارهايشان را انجام دهند؛ و مجموعهى نيروهاى فعال سياسى و دانشجوئى و کارى و مديريتهاى مختلف بتوانند انشاءالله دست به دست هم بدهند و کارها را پيش ببرند.
خب، وقت ما هم تمام شد؛ نزديک به اذان هستيم، من چند تا دعا بکنم؛ شما جوانهاى عزيز با دلهاى صاف و پاکتان همراهى کنيد که انشاءالله اين دعاها مستجاب شود. پروردگارا! سرنوشت کشور و ملت ما را سرنوشتى افتخارآميز و همراه با سعادت و شيرينىِ خوشبختى قرار بده. پروردگارا! به ملت ما، به جوانان ما، به مسئولان ما، توفيقات و هدايت و کمک خودت را ارزانى بدار. پروردگارا! آرمانها و اهداف والاى نظام جمهورى اسلامى را در آيندهى نزديکى که اين جوانهاى ما آن آينده را ببينند، محقق بفرما؛ همت ما را براى رسيدن به اين آرمانها روزافزون بفرما. پروردگارا! در ميدانهاى خطرناک، ملت ايران و جوانان ما را يارى بفرما؛ ملت ايران را بر دشمنانش پيروز کن. پروردگارا! در اين شبهاى مبارک، در اين روزهاى صفا و معنويت، رحمت و برکت خودت را بر ملت ايران نازل کن. پروردگارا! آنچه گفتيم و آنچه شنيديم، براى خودت و در راه خودت قرار بده. قلب مقدس ولىّعصر را از ما راضى و خشنود کن. ارواح طيبهى شهيدان و روح مطهر امام بزرگوار را از همهى ما راضى و خشنود بفرما.
والسّلام عليکم و رحمةالله و برکاته
بيشتر
تعداد بازديد اين صفحه: 1079
بيشتر
خانه
|
بازگشت
|
حريم خصوصي كاربران
|
Guest (Qomuniguest)
دفتر نهاد مقام معظم رهبري - دانشگاه قم
مجری سایت :
شرکت سیگما